کد مطلب:275862 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:312

به سوی ساحل
اقیانوس آرامش در پیش است. ای كشتیبان، كشتی به راه افكن! تو همسفر جاویدان من خواهی بود، در آغوشم گیر! ستاره قطبی خواهد درخشید. ای ایزد رهایی! بخشایش تو، رحمت تو، زاد راه پاینده من خواهد بود. شاید بندهای زمین از هم بگسلند، ولی كیهان نیرومند مرا در آغوش خود می گیرد، و من سر آن دارم، كه بی بیم، ناشناخته بزرگ را بشناسم. - نیلوفر عشق /. 404



[ صفحه 132]



می خواستم این بخش را در كام موج نام بگذارم، زیرا كه در این بخش، سخن از چهره دردناك زندگی است، لیكن به سوی ساحل گفتم، زیرا به سوی ساحل خود تلاشی را می رساند برای رسیدن به ساحل.

و چون می خواهم در این نوشته، امیدها را برانگیزم و با یاسها و نومیدیها بستیزم، و چهره های جذاب و روشن و دل - انگیز زندگی را بنمایانم، به سوی ساحل گفتم، تا خود این نام انگیزشی باشد برای رسیدن به ساحل ورهایی از كام موج و موجها.

كاروان بشریت به سان كشتی است گردای گرفته و در كام موج فرو افتاده.



[ صفحه 133]



سرگذشت انسان اكنون به سرگذشت غریقی همانند است، كه لحظات مرارتباری را می گذراند، و با همه هستی خویش تلاش می كند تا خود را به ساحل برساند. بشر از آینده خود نگران است. و همه جا سخن از آینده بشریت است، كه فردا چه خواهد شد. آیا این تمدن و زندگی حاصل رنج قرنها و نسلها، باقی خواهد ماند، یا به صورت مچاله و نیم سوخته در خواهد آمد؟ بشر به آینده خود كه می نگرد می لرزد، وحشت می كند. و همین وحشت و ترس، زندگی كنونی او را نیز دچار دلهره و بیم ساخته است. چه تامینی در برابر آینده هست؟ به ظاهر اگر حساب كنیم به چه چیز و چه كس می توانیم اعتماد داشته باشیم؟ به این رهبران كنونی اجتماعات كه می بینیم و بارها آزموده ایم و دیده ایم كه، دیوانه وار، به چه كارهای ضد بشری و نابود كننده دست زده اند و چه خسارتها و جنایتهایی به بار آورده اند، كه هنوز انسانیت از آنها داغدار است و هیچ دم سرگذشت غمناك آن را فراموش نخواهد كرد! و آیا چه دلیلی در دست است كه در آینده، مانند آن كارها تكرار نشود، و مانند آن افراد بر سر كار نیایند. پس، از رهبران و پیشوایان كنونی جهان، امید صلاح و اصلاحی نیست، و امید درمانی از آنان نمی توان داشت. اینان



[ صفحه 134]



كه خود، آلوده و خودكامه و سودجویند، چگونه می توانند به فكر دیگران باشند، و برای آنان چاره بیندیشند؟ این است كه حالت نگرانی، در انسان عمومی است، به ویژه در جهان غرب (یعنی جهان تعدی و سرمایه و ماشین) و اگر استثنایی باشد محدود است و منحصر به خلقهایی اندك كه با ایمان و اصراری شریف، به مبارزات خود ادامه می دهند. ولی بشریت - به طور كلی - سرگردان است و از آینده نگران، و دچار ترس است و بیمی عمیق. و این است كه راسل می گوید: شبحی بر ما سایه افكن است. گروهی مرغان وحشی دریایی، آرام در امتداد مدار قطب شمال پرواز می كنند، و در پرده رادار شوروی یا ایالات متحده پدیدار می شوند. پرده رادار، گروه مرغان را موشكهای طرف نشان می دهد. حكومت ایالات متحده یا شوروی، هر كدام بیدرنگ حمله انتقامی را آغاز می كنند... علاوه بر احتمال خطای بشری، همیشه احتمال خطای مكانیكی هم در كار است. مكانیسم ذی مدخل در این كار بسیار بغرنج است. و پس از ان كه بمب افكنها بر اثر اشتباه روانه مقصد شدند، كسی نمی تواند تضمین كند كه دستور فراخواندگی به موقع بدان برسد. اگر به - موقع این دستور دریافت نشود، نژاد بشر از میان رفته است [1] ... من در لحظه ای تاریك (ژولیه 1971) به نوشتن



[ صفحه 135]



مشغولم، و نمی دانم نژاد بشر آن قدر دوام می كند كه نوشته من منتشر، یا در صورت انتشار قرائت شود، یا نه؟ اما هنوز امیدواری هست. و تا امید وجود دارد، ناامیدی از بزدلی است [2] ... پس بشری كه امروز بر روی زمین زندگی می كند، با چهره های گوناگون و طرز زندگیهای مختلف، بازیچه امواج خروشان اضطرابات قرن حاضر است و نابسامانیهای آن. آن گروه كه مرفهند و زندگیی روبراه دارند، از دردهای و كمبودهایی نگرانند، و آن گروه كه بی چیز و فقیرند از دردهای دیگری نالان. و این است آغاز تلاش، برای رسیدن به ساحل، و رهایی از نابسامانیها و نگرانیهای زاده قرن حاضر. بشر اكنون در دورانی زندگی می كند شورانگیز و هم گرانبار از تلخكامی و از گرههای باز نشدنی. وسائل، نو و مدرن شده اند، ولی متاسفانه انسانهای ما همه فرسوده اند. بشر به صورت آدمكی اتومات در آمده است كه غایت مطلوب او این است كه خوب غذا بخورد، و خوب لباس بپوشد و راحت زندگی كند. او را كمترین مجالی نیست كه به درون خویش و خصوصیت ذاتی خود بپردازد [3] ظاهرا مكتب ماكیاول شكست خورده است، ولی عملا همین سیاست بر دنیا حكومت می كند.



[ صفحه 136]



ادبیات و هنر معاصر، فراوانتر از هر دوره، وحشت از تنهایی و بی پناهی را بیان كرده است. عجب این است كه هر چه شهرها بزرگتر و پر رونقتر شود، فشار تنهایی محسوستر می گردد. گمان نمی كنم كه چوپانهای مشرق زمین، در بیابانهای دور، آن قدر احساس تنهایی كنند كه بسیاری از مردان و زنان در پر جمعیتترین خیابانهای لندن و پاریس [4] ... اینها همه واكنش سرخوردگیها و سرگردانیهای انسان است، كه شاعران و نویسندگان و سایر هنرمندان - با روح حساس و تیزنگر خود - آن را در لابلای زندگیها پاییده و در آثار هنری خود منعكس ساخته اند. فساد و آلودگیهایی كه امروز جامعه بشریت را فراگرفته است روز بروز، فزونی می یابد. هیچ مكتب و ایده ای نمی تواند دردهای بیدرمان بشر امروز را درمان كند. بشر امروز از مسیر اصلی منحرف شده و به راهی رهسپار است كه همواره به پرتگاه نیستی منتهی می شود. فرمانروای مطلق، در اكثر نواحی جهان، ظلم و جنایت است كه با رنگهای گونه گون خود، فرزندان انسان را بیچاره و سرگردان كرده است. در هر جا ظلم و بیداد و اختلاف زندگی و معیشت، به رنگی، خودنمایی می كند، و هیچ اجتماعی از تباهكاریها به دور نیست. اوضاع آلوده جهان كنونی، فضیلت و



[ صفحه 137]



تقوی و نوعدوستی و نوع پروری و دیگر ارزشهای معنوی را از میان برده، و ماده پرستی و سودجویی را جایگزین آن كرده است. مقیاس ارزشها درهم و دینار است و زر و زور، با این اوضاع دیگر چه انتظاری می توان داشت؟ علم و دانش نیز گرهی از مشكلات بشر نگشود، هر چه دانش بشر پیش رفت و اكتشافات تازه ای نصیبش شد، به ظلم و جنایت و آلودگیهای خود افزود، و از آن چیزی نكاست. ترقی روز افزون دانشها، بر معنویات چیزی نیفزود، و روزگار بشر را تیره تر كرد. ارمغان علم به بشر رنجدیده و زجر كشیده امروز، وسائل خانمان برانداز جنگی، سازمانهای جاسوسی، زندانهای مجهز به آخرین سلاحهای علمی برای شكنجه و روح كشی و نظایر آن بود. تمدن نو این گونه بشر را مسلح كرد و به جان همنوع خود انداخت، و سنگری برای دژخیمان و ستمگران شد، از دردها نكاست و مرهمی بر زخمهای انسان نگذاشت. هفتاد در صد نیروی فكری و علمی بشر صرف جنگ و... می شود... یك محاسبه دیگر نشان می دهد، كه با پولی كه در نیمه اول قرن بیستم، صرف جنگ و تسلیحات شده، امكان داشت 50 سال به تمامی افراد روی زمین مجانا غذا داد، و برای 500 میلیون خانواده، خانه های راحت ساخت و... [5] .



[ صفحه 138]



اینهاست كه زندگی را بر توده ها دشوار كرده، و آنان را به انتظار قیام مصلحی راستین - كه از زبونی، خدعه، نیرنگ و هوای نفس بر كنار باشد - نشانده است.... نیمكره مغرب در حالی كه بر سرعت پیشرفت خود می افزود، از حركت بطی ء نیمكره شرق جلوگیری می كرد. دو ثلث از جمعیت دنیا به نفع یك ثلث دیگر از حركت و زندگی، از پیشرفت و ترقی بازماند. تاریخ دو قرن اخیر، جز انعكاس كوشش و تلاش دسته ای معدود برای تمدید و تطویل اسارت میلیونها بشر رنجدیده، چیز دیگری نیست، و تاسف در این است...... هر روز دام تازه ای برای اسارت بشر به وجود می آورند. و هر زمان طرح نوی برای رنج و محرومیت افراد انسانی می ریزند. هنوز مشكلترین و بغرنجترین مسائل بشریت، تلاش برای رهایی از اسارت است. و باز هم كوششهای كسانی كه بر راس قدرتهای بزرگ جهانی قرار دارند، مصروف تقویت و تشدید طولانی شدن این بندگی است. كابوس بزرگ قرن ما، كه میلیونها بشر رنجدیده را در زیر چرخهای بزرگ خود می فشارد، و سعی دارد كه میلیونهای دیگر را با سراب آزادی و نعمت آینده بفریبد، خود یكی از مهمترین رنگهای تازه است كه به منظور اسارت انسانها ساخته اند. [6] .



[ صفحه 139]



تمدن صنعتی امروز، ساتیر های اساطیر یونان را به یاد می آورد، كه نیمی از بدنشان انسان بوده و نیمی دیگر حیوان. در حالی كه نیمه انسانی این تمدن، بسیار بارور و آسایش بخش است، نیم دیگر آن گزنده هایی به بار آورده است كه آثار آن بر هیچ كس پوشیده نیست. دوران ما عصر شگفتیهای دانش نامیده شده، لیكن هیچ گاه تناقض و ناهمواری در زندگی بشر تا بدین پایه نبوده است.... تا جایی كه تاریخ یاد دارد هیچ گاه انسان مانند امروز بر طبیعت تسلط نداشته، و عجیب این است كه هیچ گاه ریشه او در زندگی به این سستی نبوده، این سست ریشگی، هم جسمی است و هم روحی [7] ... و اینهاست در كام گرداب بودن، یعنی سرخوردن از هر چیز، و فرار از هر كس و هر جا - كه امید پناهی بود - و نارسایی همه راه های نجات، و بی پناهی راستین، و آرزوی ساحلی رامشخیز و آفتاب گرفته. ساحل نجات و رستگاری. ساحل شهر زندگی و بهشت موعود. ساحل بهبود دردهای درمان ناپذیر انسان. ساحل زندگی بر اصول برابری و برادری و در سایه قانون و عدالت. ساحل بی نیازی و آسودگی و آزادی.



[ صفحه 140]



ساحل دانش بیكران و شرف و تقوای عزیز. و ساحل زندگی ویژه انسانها و انسانیتها، و قرارگاه انسانیت كه در آن فرود آید، و بدیها و زشتیها و ناانسانیها را پشت سر بگذارد و فراموش كند. اگر درمانی بخواهد موثر افتد، نخست باید احساس درد باشد. اگر اعصاب بیماری را تخدیر كنیم، از بیماری خود ناله ای ندارد و فریادی نمی كند، و تا او را به حال بیهوشی نگاه داریم، به فكر درمانی نیست. و اگر كسی هم به او دارویی پیشنهاد كند و درمان كردن او را بخواهد، آن دردمند ناآگاه سرباز می زند، و پیشنهاد را نمی پذیرد، حتی برای او شگفت آور است. پس نخست باید درد را برانگیخت، تا هنگامه كند، آن گاه بیمار به سوی درمان روان می شود. و دوان دوان و فریاد كنان بهبودی را می طلبد. اینكه در اجتماعاتی، سیستمهایی شكست خوردند و نتوانستند دردهای اجتماعی را به درمان برسانند، برای این بود كه جامعه احساس درد نداشت. تخدیر شده بود و دردهای را نمی شناخت. با این حال تحمیل دارو را چه سود؟! بشر دیروز بیمار بوده و امروز هم بیمار است. دیروز كه



[ صفحه 141]



بیمار بود و دردمند و زندگیی دردناك داشت، از درد بی خبر بود و به حقوق خود ناآشنا، در عالم بی خبری به سر می برد. با دردها می ساخت، می سوخت، و ناله ای نداشت. از این رو می بینید اجتماعات گذشته ساكت است و آرام. توده ها، نجیبانه تن به زندگی سخت داده بودند. و همانند اجسامی بیروح، بازیچه شرایط و اوضاع بودند. و اگر گهگاهی فریادی بوده است، نیز برای همان احساس دردی بوده است كه مصلحان برانگیخته اند و احساسهای خفته ای كه بیدار كرده اند. به گفته امام علی (ع): خداوند پیامبران را فرستاد، تا آنچه در خردهای مردمان پنهان مانده بود، برآورند [8] یعنی به احساس مردم جان دهند، و همه امكانات عقلی توده ها را به آنان بازشناسانند و به سوی صلاح بسیج كنند. اما امروز درد است و احساس درد نیز. انسان درد را می شناسد و می خواهد بشناساند. این رشد را پیدا كرده است كه دردها را تشخیص بدهد و به سوی درمانها بشتابد. از این رو می نگریم كه اكنون فریاد بشریت بلند است و از وضع خود تالان. نگرانیهایی دارد و از آن نگرانیها هراسناك است. در این موقعیتهاست كه اگر مصلحی راستین به پا خیزد، و درمان و راه و چاره ای همراه داشته باشد، و بر بشر عاقل و اندیشه مند امروز - كه از دردها و نابسامانیها به ستوه آمده است - عرضه



[ صفحه 142]



كند، بشریت آن را از صمیم قلب می پذیرد، و به پیشباز آن می شتابد. درست همانند دارویی برای بیماری درد كشیده و درد شناخته. تشنه كامی كه در بیابانی سوزان سرگردان مانده است، و برای هستی خود تلاش می كند، و از این سو به آن سو برای اندكی آب، آخرین لحظات زندگی را می گذراند، و به هر سویی كه می شتابد سراب می بیند و سراب، و اندك اندك نیروهایش به تحلیل می رود، و نزدیك است كه از پای در آید، در این حال اگر كسی راه دانسته و راه شناخته بیاید، و فریاد بر آورد: ای تشنه كامان با من بیایید، تا به چشمه حیات برسیم، و از زلال زندگی آب بنوشیم، و التهاب دلها را فرو بنشانیم، بی درنگ و از دل و جان، در پی او روان می شوند، تا حیات از دست رفته را بازیابند، و به ساحل زندگی برسند. بشر اكنون، این گونه است، و به چنین سرنوشتی تلخ و تاریك گرفتار. تشنه حقیقت است و مردمی و دیگر اصول انسانی. و این است كه گفتیم به سوی ساحل رهسپاریم، بلكه در نزدیكیهای آن به سر می بریم. قرن 17 و 18 میلادی، دوران اوج حكومتهای ملی بود، حكومتهای محدود و محصور به حد و مرز میهنی و پر از تعصبات پوچ و غلط نژادی، و انسان را از انسان دور -



[ صفحه 143]



نگاهداشتن، و بر دور هر گروهیشان تارهایی تنیدن. در آن روزگار پیشنهاد حكومت جهانی، و شكستن حد و مرزها، و برداشتن بندها، و به وجود آوردن هماهنگی و وحدت جهانی، پیشنهادی پیش از موقع بود. و بدون زمینه فكری، چنین طرحی پیروز نمی شد، چون لزوم آن احساس نشده بود. و دیدیم كه احساس درد ضروری است و درك و تشخیص آن نیز ضروری. اكنون دیگر بشر سنگلاخها را با همه سختیها پیموده، و با مشعل فروزان دانش، كوره راهی به ساحل برادری و هماهنگی جهانی یافته است (دست كم در مفهوم ذهنی و فرهنگی)، و زمینه برای یك انقلاب جهانی به وجود آمده است. در آن روزگار بشر سعی داست، هر چه بیشتر انسان را از انسان دور كند و میان توده های انسانی شكاف اندازد و آنان از به جنگها و نبردها گسیل دارد، لیكن طرز فكرها در این زمان دگرگونه شده است، به طوری كه توصیه می كنند، كودكان را در مدارس، بین المللی تربیت كنند.... در تعلیم و تربیت باید تغییر اساسی وارد شود. باید به جوانان آموخت كه در باب شایستگیهای خود گزافه گویی نكنند... تاریخ را باید از نظرگاه بین المللی تعلیم داد... در تدریس تاریخ یا مواضیع اجتماعی، تمام تاكیدات باید بر نوع بشر باشد، نه ملتی



[ صفحه 144]



خاص یا گروهی از ملل [9] ... گر چه اینها همه مفهوم ذهنی است كه بشر، در نتیجه پیشرفتهای فرهنگی و علمی به این حقایق رسیده است، و از نظر واقعیت خارجی همان تعصبات و تبعیضات برقرار است و كینه ها و دوگانگیها پایدار، لیكن ارزش همین درك و احساس را نمی توان فراموش كرد، كه اكنون هست و دیروز نبود. و این امروز است كه در سطح بین المللی، در همه امور مورد نیاز انسان: فرهنگی، اقتصادی، بهداشتی، علمی و تحقیقی، مانند تحقیقات فضایی، طبی و... توصیه می شود كه با كمك همه افراد و در پرتو همكاری بین المللی انجام شود. آلبرت اینشتین می گوید: وجود یك دستگاه فوق ملی بحث و فحص، ممكن است به تدریج آدمیان را با این اندیشه كه منافع ملی را می توان از طریق مذاكره و نه اعمال زور سبعانه تامین نمود، آشنا سازد... یك فدراسیون جهانی خواستار نوع جدیدی از اتباع و وفاداری از جانب آدمی است، خواهان احساس مسئولیتی است كه از مرزهای ملی فراتر می رود. برای اینكه یك چنین وفاداری حقیقتا اثر بخش باشد، نباید فقط مسائل سیاسی محض را در برگیرد. تفاهم میان گروههای مختلف فرهنگی، بذل كمك متقابل اقتصادی و فرهنگی در زمره چیزهای لازمی هستند كه باید به این وفاداری منضم شوند. [10] .



[ صفحه 145]



به عنوان نمونه، طرز فكرها را نسبت به اصل مالكیت و قوانین گوناگون راجع به آن مقایسه كنید و در سیر تكاملی آن نیك بیندیشید. از آن زمان كه اگر بدهكار نمی توانست وام خویش را بپردازد، بستانكار حق داشت عضوی از اعضای او را قطع كند، [11] و اگر كسی غذای روزش را نداشت، و از كسی كه ذخیره و اندوخته های سر سانم آور داشت، چیزی می ربود، مجرم شناخته می شد و محكوم بود، تا امروز و نظریاتی كه درباره اصل مالكیت، و مسائل كارگری، و حقوقهای مختلف راجع به آن مطرح است. و اینها همه تلاش برای رسیدن به ساحل است. روزگاری بود كه بشر می خواست مذهب را فراموش كند. اصول اخلاقی را زیر پای بگذارد. بر آنچه به مذهب مربوط است خط بطلان بكشد. و گفته شد كه مذهب نمی تواند پاسخگوی این همه پرسشها باشد. مشكلات زندگی را حل كند. سدها را بشكند. و سگنها را از سر راه انسان بردارد. نزدیك به یك قرن چنین اندیشه ای در میان بود، و خرافات و تحمیلات توانفرسای بیشتر مذاهب از سویی، و گرایش به مادیت و كاهش وزنه های اخلاق و فضیلت از سویی دیگر، این عقیده را پدید آورد. و كوششها شد تا انسان خدا را فراموش كند و حقوقی بر اساس و اصول همین زندگی و بدون



[ صفحه 146]



تكیه به ماورای طبیعت تدوین كند. گروهی برای تثبیت مقام و ارزش انسان، ایمان به بشر را جایگزین ایمان به خدا كردند. و گروهی دیگر اصل ایمان به خداوند و مذهب را زیان آور دانستند و... برخی این راه را رفتند و كوشیدند تا در آینده هم بروند، و سد خرافات را به اصطلاح بشكنند. اما دیری نپایید كه نیاز خفته ای بیدار شد. دوران احساس و درك پیش آمد. بشر احساس تنهایی كرد. درمانده گشت. در ظلمات سرگردان شد. و به راه بازگشت. دید كه اگر شكم را هم خوب سیر كند، و زندگی مادی را به حد اعلا تامین نماید، روان و دل را با چه چیز می تواند آرام كند و از تنهایی درآورد. تكیه گاه نهایی و تسلی بخش كیست و چیست؟ و آیا مسیر مرگ و پس از مرگ چه خواهد بود؟ آرامش خاطر و اطمینان قب (به تعبیر قرآن) از چه عقیده و اصلی پدید می آید؟ آیا باید آن را در درون همین زندگی جست، یا از ماورای این زندگی. از این روی دوباره به راه بازگشت و به غفلت خود پی برد. و اگر برای زمانی پشت به ساحل كرده بود، دوباره مسیر را به سوی ساحل قرار داد. و اكنون می شتابد، تا به ساحل برسد. و این را احساس كرده است كه باید درآغوش خدا و معنا بیارامد.



[ صفحه 147]



متفكران نگریستند كه حقوق و قانون نیز بدون یك اصل و پایه و پرنسیب ثابت ماورای طبیعی، یعنی الهی، نمی تواند در جامعه تثبیت و تحكیم گردد، به طوری كه مورد بزرگداشت و احترام همگان باشد. باید اصول عدالت و حقوق و حس مسئولیت و تكلیف ریشه دار باشد. باید آن را از درون پایه گذاری كرد. و این بدون ایمان به خدا ممكن نیست. بنتام انگلیسی می گوید:... اگر بتوان این چهار نوع حقوق یا قانون (حقوق طبیعی یا قانون طبیعت، حقوق اخلاقی یا قانون اخلاق، حقوق سیاسی یا قانون دولت، حقوق مذهبی یا قانون دین) را بایكدیگر تركیب كرده و مبدل به یك كد واحد نمود، مسلما بشر به عالیترین نقطه كمال خواهد رسید [12] ... هفدنیك می گوید: دین حافظ ارزشهاست. بدون ضمانت دینی، اخلاق فقط حسابگری است [13] ... داستایوسكی بزرگترین داستان عالم را نوشت، تا ثابت كند كه چگونه انسان پس از ترك خداشناسی، اسیر سرپنجه دیو می گردد. [14] منتسیكو می گوید:



[ صفحه 148]



قوانین بشری همواره راه حل خوب را در نظر دارد، اما قوانین آسمانی، بهترین راه حلها را پیدا می كنند. [15] و دیگر گفته ها... برای همین است كه گفتند، نظام حقوقی اسلام، كه متكی به اصول ثابت عقیده ای و درونی و ماورای طبیعی است، برای درمان دردهای اجتماعات و پدید آوردن حس مسئولیت و تكلیف، پایدارتر و رساتر است. پیرو همین بازگشت به راه است كه می بینیم اكثریت قاطع دانشمندان و اندیشمندان جهان به مذهب می گرایند. اعتراف نامه ها می نویسند. خدا را ثابت می كنند، از فیزیكدان و ریاضیدان تا فلك شناس و جامعه شناس و روانشناس. و شگف آور است داستان این اعترافات و پی بردن به این اصل، پس از آن همه انحراف، و - البته - خستگی و بیتابی از گرایشهای شدید مادی. در بعضی از نوشته ها می بینیم كه مذهب را منجی می دانند، مذهبی كه از نوع مذاهب كنونی نباشد. گروهی كه در باره اسلام و جامعیت آن مطالعه و غوررسی كرده اند، اسلام را پیشنهاد می كنند مانند: دكتر لورا واكسیاواگلیری و گستاولوبون و دكتر لكلرك و جان دیون پورت - در محمد و قرآن - و توماس كارلایل - در زندگی محمد ص



[ صفحه 149]



(ترجمه الابطال) و لادین كوبولد - در كتاب به سوی خدا - و دكتر ماردریل و بلر خاورشناس معروف - و ناپلئون بناپارت - در كتاب ناپلئون و اسلام - و كنت تولستوی - در كتاب حكم النبی محمد (ص) و سدیو - مورخ فرانسوی - و ویل دورانت و شبلی شمیل و ولز و برنارد شاو - در كتاب دخترك سیاه در جستجوی خدا [16] و اینهاست نزدیكی به ساحل، و رو به پایان نهادن شب دری و توفان، و دمیدن فجر ساحل جاوید. زیرا آن كسی كه ما مدعی هستیم، با اصول مذهبی و با دعوتی الهی جهان را اصلاح می كند، با مذهبی است جز مذاهب كنونی جهان، حتی جز آنچه امروز، به نام اسلام، در جامعه های كنونی اسلامی، معری می شود. مذهب او، اسلام قرآن، اسلام واقعی محمد و علی است. كسانی كه نسبت به مذاهب عناد می ورزند، و آن را برای انسان زیان آور می دانند، به علت پیرایه هایی است كه پس از گذشت زمان بدانها بسته شده است، و گرنه آنان نیز، اصل مذهب (مذهب اصیل) را مفید می شمارند. پس، این نیاز شدید به مذهب، كه انسان در خود احساس می كند، از نزدیكی به ساحل است. و این احساس، به خاطر حسن مطلق جویی و حالات متافزیكی است كه در درون آدمی نهفه است، و جزء حقیقت و ذات او شده، به طوری كه



[ صفحه 150]



شورپنهاور در تعریف انسان توجه به متافزیك را گنجانیده است: انسان حیوانی است خواستار وقوف به كنه وجود و ماورای طبیعت. [17] و امروزه، راههای متعددی ما را به این اصل راهنمایی می كند، كه آینده بشریت، نه فقط نخواهد توانست مذهب را از شئون زندگانی فردی و اجتماعی خود حذف كند، بلكه این حدس را قویتر می سازد كه مذهب به عنوان یك عامل اساسی در حیات انسانها مورد محاسبه قرار خواهد گرفت. بعضی از این راهها به قرار زیر است: 1 - گرایش جدی مغزهای بزرگ به یك عده قضایای كلی تر. این قضایای كلی تر، هنگامی شكل قاطعانه به خود خواهد گرفت، كه همه جنبه های جهان هستی را، به اضافه انسان با همه پدیده هایش، مطرح نماید. و هیچ كس نمی تواند در این تردید كند كه مادامی كه سئوال از علت و هدف كلی زندگی پاسخ قاع كننده ای دریافت نكند، قضایای كلی كه اندیشه ها در راه به دست آوردن آنها در تلاش جدی هستند، شكل قاطعانه به خود نخواهد گرفت. و پاسخ سوال مزبور را فقط مذهب می تواند بیان كند و بس. 2 - ورشكستكی صریح مكتبهایی كه انسان را به طبیعت و خود انسان مشغول می دارد، و در نتیجه بن بستهای غیر قابل



[ صفحه 151]



نفوذی به بار می آورد. 3 - تنفر روزافزون بشریت از جنگ و خونریزی، و احساس لزوم تعدیل در نیروی نیرومندان، برای زندگانیهای دسته جمعی جوامع. این مسئله، منهای مذهب، رویای شیرینی لاست كه هیچ مكتبی قدرت تعبیرش را ندارد. از این رو می توان به طور اطمینان گفت كه مذهب در آینه بشریت، مهمترین نقش زندگی را به عهده خواهد گرفت. پس ناگزیر رهبر آینده و منجی بشریت باید از راه دین و ایمان و معنا، و در پرتو عشق و عقیده، انسان را نجات دهد. و ترقیات بشر در رشته های مختلف علوم هر چه بیشتر شود، چون عامل اصلی زندگی انسانی - كه عشق و عقیده و معناست - در آنها نیست، نمی تواند نیازمندیهای انسان را برآورد و بشر را از نگرانیها و دلهره ها برهاند. پس ناگزیر منجی آینده بشریت، باید یك رهبر الهی باشد، كه زندگی مادی را نیز، در پرتو معنا، غنی سازد.... بنابر این باید حق به جانب حكیم و عارفی داد، كه عشق را پایه و اساس نمو و كمال آدمی می داند. یك متفكر اروپایی اساس اجتماعات بشری را بر پایه امور نفسانی و نوعدوستی می نهد، می گوید: امور مادی و اقتصادی تنمها نمی تواند سبب ایجاد جماعتهای بزرك انسانی گردد، بلكه اجتماع انسانی سبب لذتی



[ صفحه 152]



است كه آدمی از زندگی با همنوع خود می برد. و خلاصه، این متفكر عالمیقام، ایجاد جماعات را نتیجه لذتی می داند كه از دوستی و مصاحبت همنوع حاصل می شود. و به نظر او ایده آل بشریت وقتی تحقق می یابد، كه وجدانهای همه افراد با یكدیگر مربوط، و در تاثیر و تاثر باشد. [18] پس، اگر جهانی را فرض كنیم كه در آن نیازمندیهای مادی بشر برآورده شده باشد، و انسان از نظر خوراك و پوشاك و مسكن و... آسوده و فارغبال زیست كند، باز از تكاپو و جستجو دست بر نمی دارد و خود را سعادتمند و خوشبخت واقعی نمی داند، زیرا خواسته هایی دارد كه بدون آنها زندگی لذت بخش و آرام نیست. از این رو گروهها یا افرادی را می نگریم كه با داشتن زندگی بی نیاز و مرفه باز ناآرمند و در جستجوی امنیت روانی. و روزی كه انسان از نظر مادیات كاملا آسوده باشد، كوشش او برای رسیدن به معنویات فزونی می یابد، زیرا نیروها و اندیشه ها به یك هدف متوجه می شود. و در آن روزگار است كه تلاش انسان برای رسیدن به زندگی معنوی و روحانی اوج می گیرد. و انجاست كه نیاز به راهبر و راهنمایی كه این گونه خواسته ها را بر آورد بیشتر می شود، چه آن راه خیلی باریكتر و ناهموارتر است و لغزش در آن فراونتر، كه باید راهبر و



[ صفحه 153]



راهنمایش، دانای چنین رموز و معارف باشد. جرج سوول می گوید: گرچه پیشرفتهای علمی و صنعتی نوید می دهند كه در عرض سه چهار نسل دیگر، شاید حد اكثر درامد، و یا حد اقل كار برای مردم فراهم شود، باز نمی توان تصور كرد كه اغلب مردم بتوانند حد اكثر استفاده از تفریحات و كالاهای مصرفی را بنمایند. اما این مسلم است وقتی كه همه نیازمندیهای مادی بشر مرتفع شد، آن وقت احتیاجاتش تغییر شكل داده و صورت غیر مادی می گیرد. بنابر این چنین به نظر می رسد كه تغییرات حاصله در جهان، باعث گردد كه بشر، وقت، انرژی و كاردانی خویش را، بیش از پیش، صرف برآوردن نیازمندیهای غیر مادی خود بكند... [19] .


[1] آيا بشر آينده اي هم دارد؟، چاپ دوم:204.

[2] آيا بشر آينده اي هم دارد؟،:238.

[3] به دنبال سايه هماي:32.

[4] به دنبال سايه هماي:33.

[5] مشكلات اجتماعي و نابسامانيهاي قرن بيستم:32 به بعد.

[6] انديشه و هنر، شماره 1.

[7] به دنبال سايه هماي:105 به بعد.

[8] نهج البلاغه:24.

[9] آيا بشر آينده اي هم دارد؟:245.

[10] پيام يونسكو، شماره آبان ماه 1348.

[11] شكسپير در تراژادي شيلوك تاجر و نيزي را شرح مي دهد كه در روز وعده، چون نتوانسته بود قرض خود را ادا كند، مي بايستي وزن معيني از گوشت خود را بر بريدن واگذارد. براي توضيح بيشتر: مباني اقتصاد سياسي:61 و 62 ديده شود. در اين سطور، نظر به حقوق مالكيت در اسلام نيست، زيرا اسلام بسياري از مفاهيم حقوقي را كه بشر در اين اواخر به آنها راه يافت، از قرنها پيش اعلام كرد.

[12] تاريخ فلسفه سياسي، ج 930:3.

[13] لذات فلسفه:476.

[14] لذات فلسفه:476 به بعد.

[15] روح القوانين:558.

[16] كتابهاي المعارف العاليه - شهرستاني، اسلام و ديگران - كاظميني، محمد و القرآن - شيخ كاظم آل نوح، ديده شود.

[17] تعاون الدين و العلم:5، و شناخت روشهاي علوم - چاپ ششم:13.

[18] نيازمنديهاي بشر:60.

[19] فردا چه خواهد شد؟.